بقدر کلاه. به اندازۀ کلاهی از جامه و قماش. جامه ای به اندازۀ یک کلاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رفتم تبری به پنبه دوزی دادم تا پنبه زند کلاه واری برداشت. (یادداشت ایضاً)
بقدر کلاه. به اندازۀ کلاهی از جامه و قماش. جامه ای به اندازۀ یک کلاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رفتم تبری به پنبه دوزی دادم تا پنبه زند کلاه واری برداشت. (یادداشت ایضاً)
ندا، و آن نصف میل است و میل ثلث فرسنگ است، پس نعره وار شش یک فرسنگ باشد. (یادداشت مؤلف) ، مسافتی که آوازۀ نعره ای بدانجای رسد: اسبی دارم که نعره واری طی می نکند به یک شبانروز. نزاری. هنوز نعره واری راه نرفته بودند که باد سختی برخاست. (تاریخ نگارستان). که دردامان کوه و کوهساری که تاکوه است از آنجا نعره واری. وحشی
ندا، و آن نصف میل است و میل ثلث فرسنگ است، پس نعره وار شش یک ِ فرسنگ باشد. (یادداشت مؤلف) ، مسافتی که آوازۀ نعره ای بدانجای رسد: اسبی دارم که نعره واری طی می نکند به یک شبانروز. نزاری. هنوز نعره واری راه نرفته بودند که باد سختی برخاست. (تاریخ نگارستان). که دردامان کوه و کوهساری که تاکوه است از آنجا نعره واری. وحشی
دارای کعب و کعب در ظرفها حلقه مانندی است متصل به تحت ظرف و غیر از پایۀ آن است و بدان ظرف راست بر زمین قرار گیرد و عوام کب دار گویند. (یادداشت مؤلف). - باطیۀ کعب دار یا فنجان کعب دار یا کاسۀ کعب دار، باطیه یا فنجان یا کاسۀ مسین که بزیر حلقه ای از مس دارد که بجای پایۀ آن است
دارای کعب و کعب در ظرفها حلقه مانندی است متصل به تحت ظرف و غیر از پایۀ آن است و بدان ظرف راست بر زمین قرار گیرد و عوام کب دار گویند. (یادداشت مؤلف). - باطیۀ کعب دار یا فنجان کعب دار یا کاسۀ کعب دار، باطیه یا فنجان یا کاسۀ مسین که بزیر حلقه ای از مس دارد که بجای پایۀ آن است
به اندازۀ یک کلاه: هیچ قبایی نبرید آسمان تا دو کله وار نبرد از میان. نظامی. وز آن خلعت که اقبالش بریده ست به هفت اختر کله واری رسیده ست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تازمین کله واری. نظامی
به اندازۀ یک کلاه: هیچ قبایی نبرید آسمان تا دو کله وار نبرد از میان. نظامی. وز آن خلعت که اقبالش بریده ست به هفت اختر کله واری رسیده ست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تازمین کله واری. نظامی